میدونی صبا دوستی با تو هم معایبی داره و هم محاسنی.اول میخوام چیزهای خوبی بگم که با تو تجربه کردم .ذوستی با تو یعنی یه نفر هست که تو رو درک  می کنه ، کسی که دوست داره و برات ارزش و احترام قایل؛ یعنی کسی که حواسش به تو هست؛ یعنی داشتن کسی که با فکر کردن بهش دلت از دنیا و آدمهاش قرص می شه، بودن تو یعنی یه گوشه دنج داشتن برای هر چیزی.

اما یه عیبی هم داری اینکه من همش حس می کنم تو وقتی میای به سمت من که خودت بخوای به این فکر نمی کنی شاید عارفه الان به من احتیاج داره.بعضی وقتها حس می کنم هیچووقت به اینکه من چه حالی دارم فکر نمی کنی.اینکه من در طول این روز یا این هفته یا این ماه چه حسایی داشتم فکر نمی کنیچون تو اول باید به خودت فکر کنی و در خلال اون به منم شاید فکر کنی.بی انصافم نه؟!

میدونی تا قبل از اینکه خبر زدن هواپیما توسط خودشون منتشر بشه یه حسی درون من داشت تقلا می کرد برای زنده بودن؛ من واقعا دست و پا زدنش حس می کردم اما وقتی خبر منتشر شد صدای یه بوق ممتد توی قلبم و حسم شنیدم و دیدم.شاید بگی ربطش به من چیه؟ ربطش اینه که من از اون روز صدام خفه شد حرف زدن یادم رفت هم با تو هم با بقیه و هم با خودم.بازم دارم دست و پا میزنم.بهت گفته بودم چه حسی داشتم اما هیچوقت در موردش حرف نزدی هیچوقت برات سوال پیش نیومد یا من اینطوری حس کردم.از اون روز من غرق شدم برای ندیدن واقعیتی که توش دارم زنذگی می کنم.چند روز گذشته داشتم فکر می کردم چرا تو و مریم حتی براتون سوال پیش نیومد که یعنی عارفه ممکنه ناراحت شده باشه از شنیدن خبر فوت فامیلشون یا مریضی اون یکی؟ یا اصلا از شنیدن این همه خبر بد توی این مدت؟یعنی من انقدر بی احساس نشون دادم که حتی سوالش هم براتون پیش نیومد؟

دیروز داشتم فکر می کردم به آدمهای اطرافم .به مامانم به بابام به بقیه.میدونی چیو فهمیدم؟ اینکه من توی رابطه ام با بقیه حتی خانواده ام همیشه نقش محافظت کننده دارم.اینکه نگرانم ناراحت بشن.مثلا مامانم؛ من همیشه نگرانم اون حالش بد بشه ناراحت باشه ،حاضر شدم به قیمت اذیت شدن خودم حتی وقتی میدونستم چقدر این قضیه باعث آزارم میشه ادامه دادم.میدونی من انگار همیشه ترس از دادن بقیه دارم.تنها کسی از اطرافیانم که نگران از دست دادنش نیستم فاطمه بیچاره است اونم شاید بدبخت آذم حساب نکردم چون بچه است.از بین شما ها یعنی دوستهام فقط مریم ندری بوده که هیچوقت این حس برام نداشته.مریم همیشه هست و مثل آب زلال برام.میدونی وقتی بهش فکر میکنم آرامشی که کنار آب دارم بهم دست میذه انگار جهان در سکوت فرو میره و دیگه هیچ نگرانی برام وجود نداره.

عجیب برات؟ من هیچوقت کسی ترکم نکرده نمیدونم این حس از کجا اومده و این بار سنگین روی دوشم گذاشته.اعظم ببین،محمد که میدونی چقدر دوسش دارم و با وجود همه آزار هایی که برام داشته برام عزیزترین و همیشه نگرانم که ناراحت نباشن که حالشون خوب باشه که حداقل عامل نگرانی و ناراحتی شون من نباشم.تو و حتی مریم تازگی ها همش حس می کنم نگرانتونم که شما هم این حس نداشته باشید.تو اصلا نگران من می شی؟! مریم چی؟! من خسته ام از کشیدن باری که از سمت دیگران روی دوشم حس میکنم.

میدونی مریم زن داداشت راست می  گفت.من با وجود اینکه گفته بودم مریم برای من یه همکار و دوست معمولی به حرفهاش خیلی فکر کردم.اون درست می گفت من نمیتونم وقتی حس می کنم یه چیزی سر جاش نیست بی خیالش بشم حتی ممکنه مثل الان همه چیزهایی که گفتم برا تو وجود نداشته باشه یا بهشون فکر نکرده باشی اما من نمیتونم بی خیال حسی بشم که برام وجود داره.

توی رابطه ما منم که نقش آدم بده بازی می کنم.منم همیشه دنبال درست کردن یه چیزی ام.منم که همیشه سوال دارم همیشه می خوام همه چی مطابق با میل من پیش بره.من دوست خود خواهی ام؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علمی و دانشگاهی خبر ایران | خبر های مهم ایران و جهان matabkade hexflange هر نوع اطلاعاتی ☆☆پاتوق وبگردی☆☆ پژوهش دریافتی خدمات مجالس سلامت و زیبایی